زندگی...
oNly mY lOvE


welcome...

shisha

 

  

 

 

فارسی : به وبم خوش اومدین ...

انگلیسی : welcome to my web ...

زرگری : ب ز  ه ز    وز  ب ز   م ز     خ ز   وز ش ز     از   وز   م ز   دز   ی ز  ن ز ...

عربی : مرحبا بکم فی شبکــه بلدی

اسپنیش : bienven a mi weba

 

                                     Do not forget to comment    

 

  


چهار شنبه 16 فروردين 1398برچسب:,

|
 

دست گیری در پارتی شبانه + عکس (+18)

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
dooste aziz bala 18 sale dighe akhe vaghti 15 salete barachi ramzo mikhy ????be har hal ramzesh ro aghe mikhyd, too nazaratoon azam beporsin


ادامه مطلب

چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:,

|
 

توبه شکستیم ولی دل نشکستیم ...

آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم 

آن توبه صد ساله به پیمانه شکستیم 

از آتش دوزخ نهراسیم که آنشب

ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم 

 

 

SHASHA


دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:,

|
 

...!!!

People are often unreasonable, illogical and self-centered; Forgive them anyway.

مردم اغلب غیر منطقی و خود محور هستند، با این حال آنها را ببخشید.


If you are kind, People may accuse you , of selfish, ulterior motives; Be Kind anyway.

اگر مهربان باشید، ممکن است بگویند که تظاهر می کنید و انگیزه های پنهان دارید، با این حال مهربان باشید.


If you are successful, you will win some false friends and some true enemies; Succeed anyway, people may cheat you; Be honest and frank anyway.

اگر موفق باشید، دوستان کاذبی دورتان جمع می شوند، همچنین دشمنانی صادق، با این حال موفق باقی بمانید. اگر صادق باشید، اشخاصی ممکن است سرتان کلاه بگذارند، با این حال صادق باقی بمانید.


What you spend years building, someone could destroy overnight; Build anyway.

آنچه را طی سال ها ایجاد کرده اید، ممکن است کسانی یک شبه نابود کنند، با این حال همچنان سازنده باشید.


If you find serenity and happiness, they may be jealous; Be happy anyway.

اگر خوشبخت شوید ممکن است کسانی به شما حسادت کنند، اما با این حال خوشبخت باقی بمانید.


The good you do today, people will often forget tomorrow; Do good anyway.

کار خوب امروز شما را ممکن است مردم فردا فراموش کنند، با این حال به کار خوب خود ادامه دهید.


Give the world the best you have,and it may never be enough; Give the world the best you've got anyway.

به دنیا خدمت کنید، هر چند ممکن است کافی نباشد، با این حال با تمام وجود به خدمت کردن ادامه دهید.


You see, in the final analysis. it is between you and God; It is never between you and them anyway.

می بینید که در نهایت آنچه هست، میان شما و خداوند است؛ هرگز میان شما و اشخاص نیست.


سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:,

|
 

آرام بگیر ای دل ...!!

 


آرام بگیر ای دل ...

 

شاید که زندگی آن نیست که می پنداری 

 

لحظه ها را تو بساز ...

 

و قوی باش که ضعیف بیچارست 

 

مگذار بی چاره شوی ... مگذار بِگِریی شب و روز 

 

ای دل تو بخند با دلِ روز 

 

گاه آرامشِ تو در دلِ طوفان است 

 

یکجا تو نمان .. جاری باش

 

در کوچه ی بن بستِ دلت ..

 

در پیِ راهی باش .. 

 

و نگاهت را به امروز بدوز

 

دیروز بگذشت .. 

 

لحظه ها را دریاب

 

که فردا دور است

 


سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:,

|
 

مدرسه...

 وای اصلا باورم نمیشه ، آخرین روز مدرسس امروز :(

دلم واسه همه بچه ها تنگ میشه 

الان ساعت 6:35 

من باید زود تر کارامو بکنم برم مدرسه ..

برا اولین از رفتن به مدرسه خوشحالم 

Bo0o0o0o0o0o0o0o0o0o00ss

فعلا بای ! 

                                                           shasha


چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:,

|
 

چرت و پرت

 

 يكي از فانتزيام اينه كه...          

 

 

         Do Not Forget to comment         

 

 

go to continue ...

 

 

 

 

 

 



ادامه مطلب

جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,

|
 

...

 

 

  

دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

 

خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم

 

حسین پناهی

 

❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

* *

*اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند*

*دیگر گوسفند نمی درند*

*به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند...*

* *

*❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

 

* *

*مي داني ... !؟ به رويت نياوردم ... ! *

* از همان زماني كه جاي " تو " به " من " گفتي : " شما " *

*فهميدم *

*پاي " او " در ميان است ...*

* *

❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

 

**

**اجازه ... ! اشک سه حرف ندارد ... ، اشک خیلی حرف دارد!!!*

**

❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

 

* *

*می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .*

* عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد *

*بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ... *

*بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . *

*تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. *

*تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود *

*و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!*

 

❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

 

* *

*این روزها به جای" شرافت" از انسان ها *

* فقط" شر" و " آفت" می بینی !*

* *

*❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

 

* *

*راســــــتی،

دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام...!

"حــــال مـــن خـــــــوب اســت" ... خــــــوبِ خــــوب*

* *

*❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

 

* *

*می‌دونی"بهشت" کجاست ؟ *

*یه فضـای ِ چند وجب در چند وجب ! *

*بین ِ بازوهای ِ کسی که دوسـتش داری...*

* *

❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

 

* *

*وقتی کسی اندازت نیست *

* دست بـه اندازه ی خودت نزن...*

* *

*❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

 

* *

*این روزها "بــی" در دنیای من غوغا میکند!

بــی‌کس ، بــی‌مار ، بــی‌زار ، بــی‌چاره بــی‌تاب ، بــی‌دار ، بــی‌یار ،

بــی‌دل ، بـی‌ریخت،بــی‌صدا ، بــی‌جان ، بــی‌نوا

*

*بــی‌حس ، بــی‌عقل ، بــی‌خبر ، بـی‌نشان ، بــی‌بال ، بــی‌وفا ، بــی‌کلام

،بــی‌جواب ، بــی‌شمار ، بــی‌نفس ، بــی‌هوا ، بــی‌خود،بــی‌داد ، بــی‌روح

، بــی‌هدف ، بــی‌راه ، بــی‌همزبان *

*بــی‌تو بــی‌تو بــی‌تو......*

* *

*❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

* *

*ماندن به پای کسی که دوستش داری *

* قشنگ ترین اسارت زندگی است !*

* *

*❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

 

 

* *

*می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما*

* بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...*

* *

*❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

  

* *

می دانی

یک وقت هایی باید

روی یک تکه کاغذ بنویسی

تـعطیــل است

و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت

باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال ســوت بزنی

در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که

پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویـی

بگذار منتـظـر بمانند !!!*

**

*❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

 

* *

*مگه اشك چقدر وزن داره...؟ *

*که با جاري شدنش ، اينقدر سبک مي شيم...*

* *

*❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

 

* *

*من اگه خـــــــــــــــــــــدا بودم ...*

* یه بار دیگه تمـــــــــــــــوم بنده هام رو میشمردم *

* ببینم که یه وقت یکیشون تنــــــــــــــها نمونده باشه ...*

*و هوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم!!!!*

 

 


جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,

|
 

آی آدما ... !!

 


 
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!

یکنفردر آب دارد می سپارد جان.

یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ میزند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.

آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتستید دست ناتوانی را

تا تواناییّ بهتر را پدید آرید،

آن زمان که تنگ میبندید

برکمرهاتان کمربند،

در چه هنگامی بگویم من؟

یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان!

آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!

نان به سفره،جامه تان بر تن؛

یک نفر در آب می‌خواند شما را.

موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد

باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه‌هاتان را ز راه دور دیده

آب را بلعیده درگود کبود و هر زمان بیتابش افزون

می‌کند زین آبها بیرون

گاه سر، گه پا.

آی آدمها!

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید،

می زند فریاد و امّید کمک دارد

آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!

موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش

پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش

می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می‌آید:

-"آی آدمها"...


و صدای باد هر دم دلگزاتر،

در صدای باد بانگ او رهاتر

از میان آبهای دور و نزدیک

باز در گوش این نداها:

-"آی آدمها"...

نیما یوشیج

 


جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,

|
 

عاشقانه...

 

shasha

شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن.. چندشم می شود از لکه ی انگشت دروغ

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

لبریز غزل بیا همی آهسته چون آیه بخوان مرا کمی آهسته آهسته مرا رها بکن از سر عشق تا در تو رها شوم دمی آهسته

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بعد از گذشت ِاین همه سال عاشقم هنوز هر چند اگر نمانده مجال عاشقم هنوز در آرزوی بوسه ای از آن لبم، ببین! با این همه امید محال عاشقم هنوز

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تا دوباره دیدنت… این رختخواب را “وارونه” خواهم خوابید! … “خیانت” است به تو! سر بر کنار “خیالت” گذاشتن!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دل خوش میطلبم سیری چند؟ پای در بند به زنجیری چند؟؟ با چنین باده و جامی ساقی تو بگو عشق و صفا سیری چند؟؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

هر جا دلت شکست ……قبل رفتن ….. خودت جاروش کن تا هر ناکسی …….منت دستای زخمیشو رو سرت نذاره…..

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

برای آنچه که دوستش داری از جان باید بگذری بعد , می ماند زندگی و آنچه که دوستش داشتی شمس لنگرودی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

فاصله گرچه دست های ما را از هم جدا کرد ولی خوشحالم که جـرات ندارد به دل هایمان نزدیک شود

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

فرق است میان آنکه یارش در بر با آنکه دو چشم انتظارش بر در

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سکوتم را بشکن…! فضای خلوتم را بشکن…! اما دیگر دلم را نه

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

نقش ِچشمان ِخمارت ، چه کشیدن دارد ! سایه ساران ِدو زلفت ، چه لمیدن دارد ! آن قدر خوب و ملیحی که به یک جرعه نگاه حس مستی لبت طعم چشیدن دارد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دلتنگ دیدار تو ام ای ماه شهر آرای من ای چشم های روشنت آیینه ی فردای من

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آنقدر نفــس میکشم تا تمـــام شود همه ی نفـــس هایی که هی سراغ تـــو را میگیرند…

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دلتنگ بودن در کنارت از جام عشقت،سر کشیدن با بوسه های گرم مهرت از کنج غمها، پر کشیدن

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دوستان پاک چوبهای خیسی هستند که با آتش زندگی نه میسوزند و نه خاکستر می شوند و تو یک دوست پاکی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تو رو من می پرستم، عاشقم باش به رویای تو مستم، عاشقم باش بگیر دست منو تو عطر شب بوت بتی، من بت پرستم، عاشقم باش

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

باران مهر آسمان است نه بغض آن ، همانند آدمیان مهرورزی که می بارند و کینه توزانی که خشک و بی نشانند

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

خیلی وقتها ،… خیلی دیر آدمهای اطرافت را می شناسی … آنوقت تازه یاد می گیری به خیلی ها بگویی … لطفا جلوتر نیا…

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

خسته شدم ازتکرارِ شنیدن ”مواظب خودت باش” تو اگر نگران حال من بودی که نمی رفتی می ماندی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

زمانی فکر می کردم،هرچه می بینم فریب است، جز آنچه حس می کنم و اکنون می دانم هر چه هست، فریب است… چون حس می کنم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

فاصله یا تو چه فرقی می کند ؟ هر دو مرا یاد یک چیز می اندازد تنهایی …!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ای کـــاش دلـــم اســیـــر و بــیـمار نبود در بـــنـــد نــــگاه او گــــرفــتــار نــبـود من عاشق واو زعشق من بی خـبر است ای کــاش دل و دلــبــــر و دلـــدار نـبود

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

منم دلتنگ رویت دلم آید به سویت چه کردی با دل من که کرده آرزویت .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

امشب ز غمت میان خون خواهم خفت وزبسترِ عافیت برون خواهم خفت باور نکنی خیال خود را بفرست تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ترا زیباترین می دانم ای دوست ز رویت عشق را می خوانم ای دوست مرا در عاشقی کردی تو مجنون چه لیلاوش شدی در جانم ای دوست!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

از شانه ام پرید … بر شانه ایی دیگر نشست … نگرفتمش . . . بالش می شکست

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بی کسی یعنی روی زخمهای من نمک بپاشی و زخم هایم پشت سرت راه بیفتند و معتاد دست های شـــورَ ت شوند هومن شریفی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

فاصله که باشد اگر تمام موزه های دنیا را هم سرقت کنیم / دگر همدست نخواهیم شد.. هومن شریفی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

shasha


سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,

|
 

سوالات جالب ....

   سلام دوستای عزیز  

یه سری سوال های جالب عشقی- روانشناسی  همراه با جواب و نتیجه شون براتون گذاشتم.      

خودتون رو بسنجید ....

نظر هرگز نشه.... ؟؟؟ چی ؟ صدات نمیاد ؟؟؟؟؟ نظر هرگز نشه ....   !!!!!

بدو دیگه .. ! بدو ...       

                           

سوال اول: شما به طرف خانه کسی که دوست دارید می روید. دو راه برای رسیدن به انجا وجود دارد: 

 

▪ یکی کوتاه و مستقیم است که شما را سریع به مقصد می رساند ولی خیلی ساده و خسته کننده است  

 

▪ اما راه دوم به طور قابل ملاحظه ای طولانی تر است ولی پر از مناظر زیبا و جالب است.  

 

حال شما کدام راه را برای رسیدن به خانه محبوبتان انتخاب می کنید؟راه کوتاه یا بلند؟  

 

سوال دوم: در راه دو بوته گل رز می بینید .یکی پر از رزهای قرمز و دیگری پر از رزهای سفید.شما تصمیم می گیرید ۲۰ شاخه از رزها را برای او بچینید.

 

چند تا را سفید و چند تا را قرمز انتخاب می کنید (شما می توانید یا همه را یا از ترکیب دو رنگ انتخاب کنید)  

 

سوال سوم: بالاخره شما به خانه او می رسید . یکی از افراد خانواده در را بر روی شما باز می کند. شما می توانید از انها بخواهید که دوستتان را صدا بزند. یا اینکه خودتان او را خبر کنید.  

 

حالا چکار می کنید؟   

 

سوال چهارم: شما وارد منزل شده به اتاق او می روید ولی کسی انجا نیست.پس تصمیم می گیرید رزها را همان جا بگذارید.

 

 

ترجیح می دهید انها را لب پنجره بگذارید یا روی تخت؟

 

سوال پنجم: شب می شود شما و او هر کدام در اتاقهای جداگانه ای می خوابید.صبح زمانی که بیدار شدید به اتاق او می روید:  

 

 

به نظر شما وقتی که انجا می روید او خواب است یا بیدار؟  

سوال اخر: وقت برگشتن به خانه است

 

 

ایا راه کوتاه و ساده را انتخاب می کنید؟یا ترجیح می دهید از راه طولانی و جالب تر بوید؟

 

  

 

 

***************************************

 

 

 

 

 

 

پاسخ سوالات:


 

 

 

جواب سوال اول: جاده نشان دهنده عشق است اگر راه کوتاه را انتخاب کرده اید.زود و اسان عاشق می شوید. ولی اگر راه طولانی را انتخاب کردهاید به اسانی عاشق نمی شوید.

 

 

 

 

 

جواب سوال دوم: تعدا رزهای قمز نشان دهنده ان است که در یک رابطه چقدر از خودتان مایه می گذاریدو تعداد رزهای سفید برعکس نشان می دهد که شما چقدر در ان رابطه از طرف مقابلتان انتظار محبت دارید.به طور مثال اگر ۱۸ رز قرمز و ۲ عدد رز سفید انتخاب کرده اید به معناست که شما ۹۰٪ محبت می کنید و ۱۰٪ انتظار محبت از طرف مقابل دارید.

 

 

 

 

جواب سوال سوم: سوال سوم نشان دهنده طرز برخورد شما بامشکلات در یک رابطه است.اگر شما از اعضای خانواده درخواست کرده اید که محبوبتان را صدا بزند به این معناست که شما از مواجه شدن با مشکلات می ترسید و امیدوار هستید که مشکلات به خودی خود حل شوند.ولی اگر خودتان به اتاق رفته اید که او را از حظور خود مطلع کنید این نشان می دهد که شما با مشکلات روبرو می شوید و دوست دارید انها را هر چه زودتر حل کنید. جواب

 

 

 

 

سوال چهارم: محل قرار دادن رزها نشان دهنده اشتیاق شما برای دیدن محبوبتان است. اگر انها را بر روی تخت میگذارید نشان می دهد که دوست دارید او را زیاد ببینید.و اگر انها را لب پنجره قرار می دهید یعنی اگر او را زیاد هم نبینید تحمل می کنید.

 

 

 

 

جواب سوال پنجم: سوال پنجم نشان دهنده تفکر و طرز فکر شما در کاراکتور و شخصیت فرد محبوبتان است.اگر شما او را در حالی که خوابیده است در اتاق می بینید.این به این معنی است که شما او را همانطور که است دوست دارید.و اگر او را بیدار دیده اید یعنی انتظار دارید او مطابق میل شما بشود.

 

 

  

جواب سوال اخر: راه بازگشت به خانه نشان دهنده دوام عشق شماست.اگر راه کوتاه را انتخاب کرده اید مدت عاشق بودن و دوست داشتن شما کوتاه است و اگر راه بلند را انتخاب کرده اید مدت زیادی در عشق خود پایدار خواهید بود.

 

                                                         shasha   


سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,

|
 

نوگلم پر پر شده ....

                                       نوگلی پرورده بودم خاک از دستم ربود 

                                        آنچنان در برگرفت انگار در عالم نبود 

                                  بیست سال زحمت کشیدم تا گلم پرورده شد 

                                      عاقبت پیک اجل آن غنچه را از من ربود 

 

بار خدایا تو مهربانی که کریمانه میبخشی و حکیمانه می ستانی ...

 

زهره جونم خانه نوت مبارک ...


یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:,

|
 

من و تو همسایه خدا بودیم

 من و تو همسایه خدا بودیم

ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد

ما دیگر نه همسایه هم بودیم و نه همسایه خدا.

ما گم شدیم و خدا را گم كردیم ...

یادت میاد جمله آخر خدا رو؟

از قلب كوچك تو تا من یك راه مستقیم است.

اگه گم شدی از این راه بیا

بلند شو . از دلامون شروع كنیم...

تا خدا راه زیادی نیست...
 
 
 
 
shishi

جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,

|
 

منم زیبا...

که زیبا بنده ام را دوست میدارم"

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟

که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!

آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد 


شعر از زنده یاد سهراب سپهری

shishi


جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,

|
 

قول...

 دیروز برام زده " داشتم آهنگامو گوش میدادم یه دفعه رسید

به قیسمت نمیشه ایینگار(از جواد رضویان)...زدم زیر گریه

زهره بهم قول داده امشب بیاد به خوابم "

تا اس ام اس رو دیدم زدم زیر گریه...

اصلا یه جور خاصی شدم با خودم گفتم چه نامرده که تو خواب دختر عموش نمیاد بعد میخواد بره تو خواب نوه عمه ش...

خلاصه وقتی یکم آروم شدم براش زدم :

"ایشالله که میاد...

دلم براش یه ذره شده ...

اگه اومد بهش بگو خیلی بی وفایی..."

خلاصه دیگه تا شب همین طور تو بدبختیام سیر میکردم و شبم رو هم به سختی صبح کردم ...

با کلی زجر و عذاب...

صبح با بدبختی تمام از خواب به زور بلند شدم و نشستم یه چایی برا خودم ریختم ...

اما هر غلطی کردم از گلوم پایین نرفت ...

بالاخره تصمیممو گرفتم و پریدم براش اس ام اس زدم :"اومد به خوابت...؟"

با نهایت سنگدلی برام زده :"نه !!!!!!!!"

یعنی فقط دوست داشتم کنارم بود انقدر می زدمش تا می پکید!!

آخه یکی نیست بهش بگه من مفلوک خودم کم بدبختی دارم که همین طوری یه روزم رو خراب میکنی و سرکار میذاری؟؟؟؟؟؟؟؟

قابل توجه شیوا خانوم !!!!

shishi


جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,

|
 

چند تا عکس باحال !!!!

 سلام بچه ها!

چند تا عکس میخوام بذارم در حد المپیک جیگر!

نظر یادتون نره!

اینجارو !چه وبلاگ باحالیه !!!!!!!

جرئت داری بیا جلو !!!!!!!

نی نی فشن ندیده بودیم که دیدیم !!!!!!

اینم بدبختی میان ترشیدگان...!

تو باید تنبیه بشی...!!

بابا قهرمان ...بابا نابغه...

 

shishi


سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,

|
 

تولد...

 شنبه تولدش بود...

جمعه رفتیم خونه ی عموم و می خواستیم مثلا با هم دیگه حال خونوادشو خوب کنیم...

از راه که رسیدن مامانش با خوشحالی اومد و با یه جعبه تو دستش گفت میخوایم امشب تولدشو بگیریم...

فقط تونستم بپرم تو اتاق و شروع کنم به گریه کردن..

چقدر سخت بود...

آخه فقط 21 سالش بود...

19 فروردین هم هم شد 22 سالش...

ازمون قول گرفته بود چه بیمارستان بود چه خونه براش تولد بگیریم...

اما حالا که زیر اون همه خاکه...

حداقل میخواستو برم سر خاکش... کلی گل بگیرم با یه فانوس...

اونم نشد...

شمع 22 سالگیش رو دخترعموی 2 سالم فوت کرد ... خوش به حالش چقدر راحت می خندید...

ما هم پابه پاش میخندیدیم اما با هر خنده خرد تر می شدیم...

شب که اومدم ناخوداگاه چشمم به آسمون و افتاد و با دیدن ماه دلم خالی شد...

کامل کامل بود...

 آخه دفعه ی پیشی که ماه کامل بود همه مون جمع شده بودیم امام زاده و دست به دعا بودیم...

اون شب چه لبخندی به ماه زدم...

 اما اینبار تا صبح فقط بهش زل زدم... 

shishi


دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,

|
 

زن !!!

زن مثل ویروسه اگه وارد زندگیت بشه

1) جیباتو search میکنه

2) پولاتو delete میکنه

3) خانوادتو edit میکنه

4) ارتباط با دوستاتو cut میکنه

5) فون بوکه موبایلتو scan میکنه

6) خوشی هاتو cancel میکنه

7) آخرش هم مخت hang میکنه !!!

shasha


شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,

|
 

فقط یه ایرانی می تونه.....

فقط یه ایرانی میتونه کند بودن رشد موهاشو بندازه گردن دست سنگین آرایشگر!

                                                                    ******

فقط یه ایرانی میتونه اینو باور داشته باشه که اگه جفت راهنمای ماشین و روشن کنه، مجازه تو اتوبان دنده عقب حرکت کنه!

                                                                   ******

فقط تو ایران مدارسو 5شنبه ها تعطیل می کنن ولی بقیه هفته رو براش کلاس جبرانی در نظر میگیرن باپول های آنچنانی !!!

                                                                  ******

تعمیرات مدل ایرانی‌: ۱-درشو باز کردن و فوت کردن. ۲-کامل باز کردن و دوباره بستن ۳-ضربه زدن روی دستگاه

                                                                 ******

فقط آسمون ایران می تونه : کمی! تا قسمتی! نیمه ابری! همراه با بارش پراکنده در برخی از نقاط باشه. . . ( آخرِ ادبیاته این جمله)!

                                                                 ******

فقط در تهران که مردم شمال شهر در سال 2012 میلادی و مردم جنوب شهر در سال 70 هجری قمری زندگی می کنن!

                                                                ******

تنها ایرانیان که وقتی می خوان از خیابون رد شن به جا اینکه به چراغ عابر نگاه کنند، به ماشینا نگاه می کنن که کی خلوت میشه سریع رد شن!

                                                               ******

فقط یه ایرانی می تونه پیتزا رو با دوغ, نوشابه رو با آبگوشت, سبزی رو با کوکوسبزی, و کالباس رو با نون سنگک بخوره!

                                                              ******

فقط یه ایرانی می تونه بره قشم لباس بیاره تو خونه بفروشه و بگه اینارو از دبی و ترکیه آوردم!

                                                              ******

فقط یه ایرانی می تونه جلوی خودپرداز بانک با دیدن جمله لطفا منتظر بمانید استرس رو با بیشترین فشار تحمل کنه و با نگاهی ملتمسانه به دستگاه تو دلش بگه که اگه پول نمیدی جون هرکی دوست داری کارتم رو بده و بعد از دیدن جمله دستگاه در حال شمارش وجه می باشد به ناگاه آرامش تمام وجودش رو فرا بگیره دقیقا مثل فرود موفقیت آمیز هواپیما اونم در فرودگاه مشهد !!!

                                                             ******

فقط یه ایرانی می تونه وقتی می خواد بره عروسی در به در دنبال یکی بگرده که کراواتشو براش گره بزنه

                                                            ******

فقط یه ایرانی می تونه اول از دستشویی بیاد بیرون بعد زیپ و کمربندشو ببنده! 

shasha


شنبه 19 فروردين 1391برچسب:فقط یه ایرانی می تونه,,,,,,

|
 

یادی از گذشته ها...

 پیرمرد به زنش گفت : بیا یادی از گذشته های دور کنیم !

من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار ، بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم !

پیرزن قبول کرد !
فردا پیرمرد به کافه رفت و دو ساعت از قرار گذشت ؛

ولی پیرزن نیومد !
وقتی برگشت خونه دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه !
ازش پرسید چرا گریه میکنی؟
پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:
بابام نذاشت بیام...

shishi


جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,

|
 

دختر خوش شانس...

 عکس های خوشگل ترین دختر ثبت شده تو گینس رو براتون گداشتم ... 

خیلی بامزست ....

به ادامه مطلب برید...

نظر یادتون نره !!!!!!

shasha



ادامه مطلب

پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:خوشگل ترین دختر , گینس , زیبا , دختر زیبا , ,

|
 

تام هیکلی......

مايكل، راننده اتوبوس شهري، مثل هميشه اول صبح اتوبوسش را روشن كرد و در مسير هميشگي شروع به كار كرد. در چند ايستگاه اول همه چيز مثل معمول بود و تعدادي مسافر پياده مي شدند و چند نفر هم سوار مي شدند.

در ايستگاه بعدي، يك مرد با هيكل بزرگ، قيافه اي خشن و رفتاري عجيب سوار شد.. او در حالي كه به مايكل زل زده بود گفت: «تام هيكل پولي نمي ده!» و رفت و نشست.

 

                                                

 

مايكل كه تقريباً ريز جثه بود و اساساً آدم ملايمي بود چيزي نگفت اما راضي هم نبود. روز بعد هم دوباره همين اتفاق افتاد و مرد هيكلي سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روي صندلي نشست و روز بعد و روز بعد...

اين اتفاق كه به كابوسي براي مايكل تبديل شده بود خيلي او را آزار مي داد. بعد از مدتي مايكل ديگر نمي تواست اين موضوع را تحمل كند و بايد با او برخورد مي كرد. اما چطوري از پس آن هيكل بر مي آمد؟ بنابراين در چند كلاس بدنسازي، كاراته و جودو و ... ثبت نام كرد. در پايان تابستان، مايكل به اندازه كافي آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پيدا كرده بود.

بنابراين روز بعدي كه مرد هيكلي سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هيكل پولي نمي ده!» مايكل ايستاد، به او زل زد و فرياد زد: «براي چي؟» مرد هيكلي با چهره اي متعجب و ترسان گفت: «تام هيكل كارت استفاده رايگان داره.»

پيش از اتخاذ هر اقدام و تلاشي براي حل مسائل، ابتدا مطمئن شويد كه آيا اصلاً مسئله اي وجود دارد يا خير!!!!

shasha


پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:تام هیکلی,اتوبوس,,

|
 

مرد کور ...

 

 

مرد کور روزي مرد کوري روي پله‌هاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود روي تابلو خوانده ميشد: من کور هستم لطفا کمک کنيد .

 

 

 

 

 

روزنامه نگارخلاقي از کنار او ميگذشت نگاهي به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت ان را برگرداند و اعلان ديگري روي ان نوشت و تابلو را کنار پاي او گذاشت و انجا را ترک کرد.

 

 

 

عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صداي قدمهاي او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسي است که ان تابلو را نوشته بگويد ،که بر روي ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چيز خاص و مهمي نبود،من فقط نوشته شما را به شکل ديگري نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد.

 

 

 

مرد کور هيچوقت ندانست که او چه نوشته است ولي روي تابلوي او خوانده ميشد:

 

 

 

                            امروز بهار است، ولي من نميتوانم آنرا ببينم !!!!!

 

وقتي کارتان را نميتوانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير بدهيد خواهيد ديد بهترينها ممکن خواهد شد باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگي است. حتي براي کوچکترين اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مايه بگذاريد اين رمز موفقيت است .... لبخند بزنيد

shasha


پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:مرد کور,زندگی,داستان,,

|
 

داستاني واقعی، کوتاه و آموزنده !!

در روز اول سال تحصيلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اوليه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به يک اندازه دوست دارد و فرقى بين آنها قائل نيست. البته او دروغ مي گفت و چنين چيزى امکان نداشت.

مخصوصاً اين که پسر کوچکى در رديف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نيز دانش آموز همين کلاس بود. هميشه لباس هاى کثيف به تن داشت، با بچه هاى ديگر نمي جوشيد و به درسش هم نمي رسيد.

او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسيار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد. امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور مي يافت، خانم تامپسون تصميم گرفت به پرونده تحصيلى سال هاى قبل او نگاهى بياندازد تا شايد به علّت درس نخواندن او پي ببرد و بتواند کمکش کند.

معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکاليفش را خيلى خوب انجام مي دهد و رفتار خوبى دارد. "رضايت کامل".

معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسيهايش دوستش دارند ولى او به خاطر بيمارى درمان ناپذير مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.

معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسيار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن مي کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرايط محيطى او در خانه تغيير نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد.

معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمي دهد. دوستان زيادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش مي برد.

خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از اين که دير به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدايايى براى او آوردند. هداياى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زيبا و نوارهاى رنگارنگ پيچيده شده بود، بجز هديه تدى که داخل يک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هديه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد يک دستبند کهنه که چند نگينش افتاده بود و يک شيشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود.

اين امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعريف از زيبايى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نيز به خود زد.

تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بيرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را مي داديد. خانم تامپسون ، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشينش رفت و براى دقايقى طولانى گريه کرد.

از آن روز به بعد، او آدم ديگرى شد و در کنار تدريس خواندن، نوشتن، رياضيات و علوم، به آموزش "زندگي" و "عشق به همنوع" به بچه ها پرداخت و البته توجه ويژه اى نيز به تدى مي کرد.

پس از مدتى ، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بيشتر تشويق مي کرد او هم سريعتر پاسخ مي داد. به سرعت او يکى از با هوش ترين بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به يک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى محبوبترين دانش آموزش شده بود.

يکسال بعد ، خانم تامپسون يادداشتى از تدى دريافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترين معلّمى هستيد که من در عمرم داشته ام.

شش سال بعد ، يادداشت ديگرى از تدى به خانم تامپسون رسيد. او نوشته بود که دبيرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترين معلمى هستيد که در تمام عمرم داشته ام.

چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه ديگرى دريافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصيل مي شود. باز هم تأکيد کرده بود که خانم تامپسون بهترين معلم دوران زندگيش بوده است.

چهار سال ديگر هم گذشت و باز نامه اى ديگر رسيد. اين بار تدى توضيح داده بود که پس از دريافت ليسانس تصميم گرفته به تحصيل ادامه دهد و اين کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترين و بهترين معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا اين بار، نام تدى در پايان نامه کمى طولاني تر شده بود: ** دکتر تئودور استودارد**. ماجرا هنوز تمام نشده است.

بهار آن سال نامه ديگرى رسيد. تدى در اين نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و مي خواهند با هم ازدواج کنند. او توضيح داده بود که پدرش چند سال پيش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کليسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته مي شود بنشيند. خانم تامپسون بدون معطلى پذيرفت و حدس بزنيد چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگين ها به دست کرد و علاوه بر آن، يک شيشه از همان عطرى که تدى برايش آورده بود خريد و روز عروسى به خودش زد.

تدى وقتى در کليسا خانم تامپسون را ديد او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: خانم تامپسون از اين که به من اعتماد کرديد از شما متشکرم. به خاطر اين که باعث شديد من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر اين که به من نشان داديد که مي توانم تغيير کنم از شما متشکرم.

خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه مي کنى. اين تو بودى که به من آموختى که مي توانم تغيير کنم. من قبل از آن روزى که تو بيرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدريس کنم.

بد نيست بدانيد که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آيوا يك استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى اين دانشگاه نيز به نام او نامگذارى شده است !

                           ** همين امروز گرمابخش قلب يک نفر شويد **

                             ** وجود فرشته ها را باور داشته باشيد **

              ** و مطمئن باشيد که محبت شما به خودتان باز خواهد گشت **

shasha


چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:خانم تامپسون,تدی,داستان,,

|
 

فقط برای عشق ......

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.

برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند.

شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.

شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟ بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!

راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند.

پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

shasha


چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,

|
 

جان می سپارم...

 دریای خروشان...

آماده ی جان سپردنم...

آخر...

آمده ام تا آخرین جشن تولدم را با ماهی ها باشم...

و آب را در خود جاری سازم و زلال شوم...

میخواهم

نه تنها جسمم بلکه دلم را به دریا زنم...

شاید دل شکسته ی من هنوز برای صدفی پیر 

که در آرزوی مرواریدی جان میدهد

ارزشی چندین برابر زمین داشته باشد...

فقط یادت باشد

آن زمان که خود را غرق در تو می کنم...

موجهایت استقبال گرمی کنند

آخر سردی روزگار در دلم لانه ای پر از گرمی و شور به جای گذاشته...

و چه زیباست لحظه ی جان دادنم...لحظه ی تولدم...

خدا کند ماهی ها با دیدنم اشک بریزند...

آخر...

مدتهاست کسی برای من دل نسوزانده است...

آبی زیبا آن هنگام که مرا در آغوش گرفتی...

دیگر راه برگشت را به من نشان نده...

می خواهم تا آخر در تو غوطه ور باشم...

فقط کاری بکن...

سلام گرم مرا به دلی سنگ تر از سخت برسان...

وبگو

شاید زمانی مرواریدی شوم در گوشه ای از آرایشت...

و دلسوزانه این پیام را به او برسان...

"شاید هنوز هم..."

گوشه ای از دلت...

خاطره ای سبز داشته باش...

به او آب و دان ده تا زمانی که

در گوشه ای از تو 

همچو مرواریدی جای گرفتم...

"عشق در تو دمیده شود..."

 

shishi


چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,

|
 

most beautifuls .....

 

 بازیگر طلسم زیبا .... لولا ...... 

 

 چشمات  منو کشته ...

 

 اینم که دیگه میشناسید ....

 

 

 

 به نظر میاد ایرانی باشه نه ؟؟؟

 برای دیدن بقیه ی عکسا به ادامه ی مطلب برید!!!!

نظر یادتون نره !

 shasha

 



ادامه مطلب

چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:لولا کاررو,زیبا,عکس,beautiful,selena gomez,,

|
 

عشق واقعی ....

پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد. پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیل را پرسیدند. پیرمرد گفت... زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود! پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد! پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می‌دانم او چه کسی است...!                                                                                 

shasha  


چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,

|
 

عید امسال

وای وای وای ...... !!!

نه اینکه خیلی عید باحالی  داشتیم حالا  باید کلی تکلیف هم بنویسیم 

خدایااااااااااااااااا ! 

امسال عید از روز اولش تو بهشت زهرا بودیم !!!

میگن : سالی که نکوست از بهارش پیداست !!!!!!!!

خدا کنه بقیه سال اینجوری نباشه 

البته برا خیلی ها عید خوبی بود 

حالا همه ی اینا به کنار اینو بگو که 3 روز دیگه فقط مونده 

اگه خدا بخواد و سیزده بدر کسی تو فامیل نميره ، یه ذره خوش بگذرونیم !!

shasha

 


پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:,

|
 

گل های بهشتی *پدر و مادر *

 

 

 

 

 

 

 

آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه بخرن اما پول ندارن. وقتي بزرگتر ميشن ، پول دارن اما وقت ندارن. وقتي هم که پير ميشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!... به سلامتي همه مادراي دنيا...

 

 

 

 

 

 

 

 

پدرم ، تنها کسي است که باعث ميشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم ميتوانند مرد باشند !  .

 

 

 

 

 

 

 

 

 شرمنده مي کند فرزند را ، دعاي خير مادر ، در کنج خانه ي سالمندان

 

 

 

 

 

خورشيد هر روز ديرتر از پدرم بيدار مي شود اما زودتر از او به خانه بر مي گردد !

 

 

 

 

 به سلامتيه مادرايي که با حوصله راه رفتن رو ياده بچه هاشون دادن ولي تو پيري بچه هاشون خجالت ميکشن ويلچرشونو هل بدن !

       shasha



ادامه مطلب

چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:پدر و مادر,

|
 


زندگی قصه ی تلخیست که از آغازش بس که آزرده شدم چشم به پایان دارم ... !

نازترین عکسهای ایرانی

 

 

shisha
shiva
shadi

 

هفته چهارم دی 1391
هفته سوم دی 1391
هفته دوم دی 1391
هفته چهارم بهمن 1391
هفته دوم بهمن 1391
هفته اول بهمن 1391
هفته چهارم دی 1391
هفته سوم دی 1391
هفته سوم بهمن 1391
هفته دوم بهمن 1391
هفته اول بهمن 1391
هفته چهارم دی 1391
هفته سوم دی 1391
هفته دوم دی 1391
هفته چهارم بهمن 1390
هفته سوم بهمن 1390

 

دست گیری در پارتی شبانه + عکس (+18)
توبه شکستیم ولی دل نشکستیم ...
...!!!
آرام بگیر ای دل ...!!
مدرسه...
چرت و پرت
...
آی آدما ... !!
آهنگ...
عاشقانه...
سوالات جالب ....
نوگلم پر پر شده ....
من و تو همسایه خدا بودیم
منم زیبا...
قول...
چند تا عکس باحال !!!!
تولد...
زن !!!
فقط یه ایرانی می تونه.....
یادی از گذشته ها...
دختر خوش شانس...
تام هیکلی......
مرد کور ...
داستاني واقعی، کوتاه و آموزنده !!
فقط برای عشق ......
welcome...
جان می سپارم...
most beautifuls .....
عشق واقعی ....
عید امسال
گل های بهشتی *پدر و مادر *
صغرا خانم فداکار
بوسه های من ...
مد شده این روزها پز می دهیم !!!!!!!!!!!!
lOvE
جک و اس ام اس سرکاری
HapPy nEw yEaR !
عکس +18
عاشقانه...
بهار....
welcome

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان زندگی... و آدرس shisha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





کیمیا
For You
اینجا همه چی در همه!!!!
يك تلنگر هم كافي بود براي شكستنم . به هر حال ممنونم از مشتت!
just for fun
بی تو با تو
your weblog!
نقطه سر خط
For You
عاشقانه
You Love Me
love&hate
my wishes
تنهاترین عشق روزگار
♥شعر های عاشقانه♥
ردیاب خودرو

 

حمل ماینر از چین به ایران
حمل از چین
پاسور طلا
الوقلیون

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 106
بازدید کل : 59605
تعداد مطالب : 41
تعداد نظرات : 85
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار وبلاگ:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 106
بازدید کل : 59605
تعداد مطالب : 41
تعداد نظرات : 85
تعداد آنلاین : 1

تعبیر خواب

 
 
فال امروز

Pichak go Up

">



Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت

.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->